سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کمترین حقى که از خداى سبحان بر گردن شماست این که از نعمتهاى او در راه نافرمانى‏اش یارى نباید خواست . [نهج البلاغه]
 
جمعه 91 شهریور 10 , ساعت 3:46 صبح

عایمان آوردن عمر ، از دیدگاه اهل تسنن :
عمر بن الخطاب نیز که از سران قریش به شمار می‌آمد ، طبق شهادت بزرگان اهل سنت ، از کسانی بود که در برابر دین اسلام و پیامبر گرانقدر اسلام مقاومت شدیدی می‌کرد و هر کسی را که مسلمان می‌شد آزار و شکنجه قرار می داد ؛ تا آن جا که بسیاری از مشرکین از ترس وی اسلام نمی‌آوردند و یا اسلام خود را مخفی می‌کردند و اگر اسلام آنان علنی می شد توسط عمر بن خطاب شکنجه می‌شد . ما در این جا فقط به دو مورد اکتفا می کنیم .
اذیت و آزار مسلمانان توسط عمر :
ذهبی در تاریخ الإسلام و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت نوشته‌اند :
عن عبد العزیز بن عبد الله بن عامر بن ربیعة عن أمه لیلى قالت : کان عمر من أشد الناس علینا فی إسلامنا فلما تهیأنا للخروج إلى الحبشة جاءنی عمر وأنا على بعیر نرید أن نتوجه فقال : إلى أین یا أم عبد الله ؟ فقلت : قد آذیتمونا فی دیننا فنذهب فی أرض الله حیث لا نؤذى فی عبادة الله فقال : صحبکم الله ثم ذهب فجاء زوجی عامر بن ربیعة فأخبرته بما رأیت من رقة عمر بن الخطاب فقال : ترجین أن یسلم ؟ قلت : نعم قال : فوالله لا یسلم حتى یسلم حمار الخطاب . یعنی من شدته على المسلمین .
تاریخ الإسلام ، ذهبی ، ج1 ،‌ ص181 و الکامل فی التاریخ ، ج2 ،‌ ص 84 و البدایة والنهایة ، ابن کثیر ، ج 3 ، ص 100 و المستدرک ، الحاکم النیسابوری ، ج 4 ، ص 58 - 59 و السیرة النبویة ، ابن کثیر ، ج 2 ، ص 32 - 33 و سیرة النبی (ص ) ، ابن هشام الحمیری ، ج 1 ، ص 229 و ... .
عبد الله بن عامر بن ربیعه از مادرش لیلی نقل می کند که گفت : عمر از سختگیر ترین مردمان در مورد اسلام آوردن ما بود ( مانع ما می شد ) ؛ وقتی که خواستیم به حبشه برویم عمر به نزد من آمد در حالیکه من بر شتری بودم و می خواستم که به راه بیفتم ؛ پس گفت : ای أم عبد الله به کجا می روی ؟ پاسخ دادم : شما ما را به خاطر دینمان آزار دادید ؛ پس در زمین خدا به جایی می رویم که به خاطر بندگی خدا آزار نشویم ! پس گفت : خدا همراه شما باشد ؛ پس شوهرم عامر بن ربیعة به نزد من آمد و او را از آنچه که دیده بودم یعنی آرام شدن عمر ، با خبر کردم ؛ پس او به من گفت : آیا امید داری که اسلام بیاورد ؟ پاسخ دادم : آری ؛ گفت : قسم به خدا او اسلام نمی آورد تا اینکه الاغ خطاب هم اسلام آورد ( یعنی حتی اگر الاغ هم اسلام بیاورد او اسلام نمی آورد ) از بس که بر مسلمانان سخت گیر بود .
نحوه اسلام آوردن عمر :
بسیاری از علمای اهل سنت و از جمله ذهبی در تاریخ الاسلام ، محمد بن سعد در الطبقات الکبری و ابن عساکر در تاریخ دمشق ، اسلام آوردن عمر را این گونه نقل کرده‌اند :
عن أنس بن مالک قال : خرج عمر رضی الله عنه متقلدا السیف فلقیه رجل من بنی زهرة فقال له : أین تعمد یا عمر ؟ قال : أرید أن أقتل محمدا !
قال : وکیف تأمن فی بنی هاشم وبنی زهرة وقد قتلت محمدا ؟
فقال : ما أراک إلا قد صبأت . قال : أفلا أدلک على العجب إن ختنک وأختک قد صبآ وترکا دینک .
فمشى عمر فأتاهما وعندهما خباب فلما سمع بحس عمر توارى فی البیت فدخل فقال : ما هذه الهینمة ؟ وکانوا یقرءون طه قالا : ما عدا حدیثا تحدثناه بیننا قال : فلعلکما قد صبأتما ؟ فقال له ختنه : یا عمر إن کان الحق فی غیر دینک ؟ فوثب علیه فوطئه وطئا شدیدا فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بیده فدمی وجهها فقالت وهی غضبى : وإن کان الحق فی غیر دینک إنی أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله .
فقال عمر : أعطونی الکتاب الذی هو عندکم فأقراه وکان عمر یقرأ الکتاب فقالت أخته : إنک رجس وإنه لا یمسه إلا المطهرون فقم فاغتسل أو توضأ فقام فتوضأ ثم أخذ الکتاب فقرأ ( طه ) حتى انتهى إلى : * ( إننی أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدنی وأقم الصلاة لذکری ) *
فقال عمر : دلونی على محمد فلما سمع خباب قول عمر خرج فقال : أبشر یا عمر فإنی أرجو أن تکون دعوة رسول الله صلى الله علیه وسلم لک لیلة الخمیس : اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بعمرو بن هشام . وکان رسول الله صلى الله علیه وسلم فی أصل الدار التی فی أصل الصفا .
فانطلق عمر حتى أتى الدار وعلى بابها حمزة وطلحة وناس فقال حمزة : هذا عمر إن یرد الله به خیرا یسلم وإن یرد غیر ذلک یکن قتله علینا هینا قال : والنبی صلى الله علیه وسلم داخل یوحى إلیه فخرج حتى أتى عمر فأخذ بمجامع ثوبه وحمائل السیف فقال : ما أنت بمنته یا عمر حتى ینزل الله بک من الخزی والنکال ما أنزل بالولید بن المغیرة ؟ فهذا عمر اللهم أعز الإسلام بعمر فقال عمر : أشهد أن لا إله إلا الله وأنک عبد الله ورسوله .
تاریخ الإسلام ، الذهبی ، ج 1 ، ص 174 - 175 و تاریخ المدینة ، ابن شبة النمیری ، ج 2 ، ص 657 - 659 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 44 ، ص 34 - 35 و الطبقات الکبرى ، محمد بن سعد ، ج 3 ، ص 267 - 269 و... .
از انس بن مالک روایت شده است که عمر در حالیکه شمشیر به همراه داشت از خانه بیرون شد ؛ پس شخصی از بنی زهره او را دید وگفت : ای عمر ، قصد کجا داری؟
پاسخ داد : می خواهم محمد را بکشم !!
گفت : اگر محمد را بکشی ، چگونه از بنی هاشم وبنی زهره در امان خواهی بود ؟
عمر پاسخ داد : به گمانم که تو نیز دست از دین خود برداشته ای ( و مسلمان شده ای )
آن شخص گفت : آیا می خواهی تو را بر چیزی شگفت ، راهنمایی کنم ؟ داماد تو و خواهرت نیز از دین خویش بیرون شده اند !!!
پس عمر به راه افتاده و به نزد ایشان رفت ؛ خباب نیز در آنجا بود و وقتی که آمدن عمر را احساس کرد در خانه پنهان شد ؛ عمر گفت : این سر و صداها چیست ؟ - ایشان سوره طاها را تلاوت می کردند - پاسخ دادند : چیزی جز سخنانی که به هم می گفتیم نبود ؛ عمر گفت : و شاید شما از دین بیرون شدید ؟
داماد عمر به او پاسخ داد : ای عمر ؛ اگر حق در غیر دین تو باشد چه خواهی کرد ؟
عمر بر او جهیده و او را لگد کوب نمود ، پس خواهرش هم آمد تا از شوهرش دفاع کند اما عمر چنان با دست بر صورت او کوبید که صورت او خونین شد ؛ پس خواهرش در حال عصبانیت گفت : اگر حق در غیر دین تو باشد پس من شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست .
پس عمر گفت : کتابی را که در نزد شماست به من بدهید - عمر خواندن می دانست - پس خواهرش به او گفت : تو کثیف هستی و غیر از پاکیزگان نباید این کتاب را لمس کنند ؛ برخیز و غسل بنما یا وضو بگیر ؛ پس او وضو گرفت و کتاب را گرفته و خواند : طه ؛ تا به این جا رسید که « اننی انا الله لا اله الا انا فاعبدنی وأقم الصلاة لذکری »
عمر گفت : من را به نزد محمد ببرید ؛ وقتی که خباب کلام عمر را شنید گفت : بشارت بادت ای عمر ؛ امیدوارم که دعای رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در شب پنجشنبه که گفتند : « خدایا اسلام را به وسیله عمر بن خطاب یا عمرو بن هشام عزیز بنما » در مورد تو مستجاب شده باشد ؛ و در این هنگام رسول خدا در خانه خویش در پای کوه صفا بودند .
پس عمر به راه افتاده و به در خانه رسول خدا رفت ؛ و حمزه و طلحه و عده ای نیز درب خانه حضرت بودند ؛ پس حمزه گفت : این شخص عمر است که اگر خدا در مورد او خیر مقدر کرده باشد مسلمان می شود ؛ و اگر غیر این را اراده کرده باشد کشتن او برای ما آسان است ؛ رسول خدا نیز در خانه بودند در حالیکه به ایشان وحی صورت می گرفت ؛ پس از خانه بیرون آمدند و به کنار عمر رسیدند ، پس او دست به کمر بند و محل بستن شمشیر برد ؛ پس حضرت فرمودند : ای عمر نمی خواهی بس کنی ؟ تا اینکه خداوند همان ذلتی را که بر ولید بن مغیره وارد کرد ، بر تو نیز فرود آورد ؟ این شخص عمر است ، خدایا اسلام را با عمر عزیز بنما !!! پس عمر گفت : شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و اینکه تو بنده و فرستاده خدایی .


جمعه 91 شهریور 10 , ساعت 3:38 صبح

 

شناخت کلی از عمر


عمر بن خطاب بن نفیل از قبیله قریش بود. او در سال 13 ( عام الفیل ) در مکه به دنیا آمد. کنیه‌اش ابوحفص و مادرش، حنتمه بود. تا پیش از مسلمان شدن ظاهری، از دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به شمار می‌رفت.

بنا بر برخی روایات، هنگامی که عمر از سوی سران قریش مامور کشتن رسول خدا شد، متوجه شد که خواهر و شوهرخواهرش مسلمان شده‌اند. از این رو خشمگین به خانه آنها رفت و خواهر خود را به شدت کتک زد. اندکی بعد با آیات قرآن آشنا شد و در سال ششم بعثت به ظاهر اسلام آورد.

عمر اندکی پیش از رسول خدا به مدینه هجرت کرد. به اقرار کتب اهل سنت وی بارها پیامبر اکرم صلی الله علیه واله را اذیت و موجبات ناراحتی ایشان را فراهم کرد. هنگام شهادت خاتم الانبیا، مانع نوشتن وصیت‌نامه شد و گفت: تب بر رسول خدا چیره شده و هذیان می‌گوید! از این رو، مایه حسرت بسیاری از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شد که چرا مسلمانان از آن وصیت مهم محروم شدند.

عمر در سقیفه بنی ساعده حضور داشت و بیشترین نقش را در برگزیدن ابوبکر و بیعت مردم با او ایفا کرد. ابوبکر نیز در هنگام مرگ، وصیت کرد که عمر پس از وی خلیفه شود. از این رو عمر در سال 13 هجری، پس از مرگ ابوبکر، به خلافت دست یافت و لقب امیرالمؤمنین را برای خود برگزید. عمر ده سال و شش ماه خلافت کرد و در این مدت به تاسیس دیوان و دفتر برای حکومت همت گماشت و مقررات حکومتی بسیاری وضع کرد. بسیاری از سرزمین‌های اسلامی (مانند عراق، فلسطین، شام، مصر و بخش‌های بسیاری از ایران ) در دوران خلافت او فتح شد.

یکی از اقدامات نادرست وی، طبقه‌‌بندی اصحاب رسول خدا جهت دریافت حقوق و مزایا بود؛ به طوری که در سال اّخر زندگی خود با مشاهده اختلاف طبقاتی شدید بین مسلمانان گفت:اگر سال دیگر زنده باشم، بیت المال را به روش پیامبر به طور مساوی بین مردم تقسیم می‌کنم.

مورخان عمر را مردی بلندقد، سرخ‌رو و تندخو توصیف کرده‌اند که در مواردی به رسول خدا نیز اعتراض می‌نموده است؛ از جمله در واقعه صلح حدیبیه و متعه حج. حفصه، دخترش، یکی از همسران رسول خدا بود.

به اعتقاد اهل سنت عمر در 27 ذیحجه سال 23 هجری، در 63 سالگی بر اثر ضربه شمشیر ابولولو از دنیا رفت و در خانه رسول خدا، در کنار مرقد پیامبر به خاک سپرده شد. ولی پیروان مکتب راستین تشیع با دلایل قطعی معتقدند که وی در روز نهم ربیع الاول کشته شده است.

منابع:

(اسدالغابه، ج 4، ص 145، الکامل، ج 2، ص 209 تا 219 و 9 تا 19، معجم رجال الحدیث، ج 13، ص 31.)


جمعه 91 شهریور 10 , ساعت 3:37 صبح

فحاشی ابوبکر لعنت الله علیه به جگر گوشه پیامبر(ص)

از همه خوانندگان این مطلب معذرت می خواهم جدأ انسان شرم می کند خیلی از مطالب تاریخی باز گویی کند ولی چه کنیم که دشمنان آنقدر گستاخ هستن که الان که این همه دارد باز گویی می شود باز خیلی از حقایق انکار می کنند وای به حال روزی که ما این اسناد باز گو نکنیم

ابوهلال عسکری در کتاب جمهرة الأمثال و ابن أبی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه نقل می‌کنند که وقتی صدیقه طاهره سلام الله علیها به مسجد آمد و آن خطبه غرا را خواند و سپس برای اثبات این که فدک مال شخصی آن حضرت بوده است ، امیرمؤمنان علیه السلام را به عنوان شاهد خود معرفی کرد، ابوبکر بر منبر رفت و سخن بسیار زشت و توهین‌آمیز را نسبت به صدیقه طاهره و امیرمؤمنان علیهما السلام بر زبان جاری کرد که پیش از آن سابقه نداشته است.

ابوهلال می‌نویسد:

1017 - قولهم شاهد الثعلب ذنبه :

وهو مثل مبتذل فی العامة وقد جاء فی الکلام لأبی بکر رضی الله عنه خطب فقال أیها الناس ما هذه الرعة مع کل قالة أین کانت هذه الأمانی فی عهد رسول الله صلى الله علیه وسلم ألا من سمع فلیقل ومن شهد فلیتکلم إنما هو ثعالة شاهده ذنبه مرب لکل فتنة هو الذی یقول کروها جذعة بهد ان هرمت یستعینون بالضعفة ویستنصرون النساء کأم طحال احوط أهلها الیها البغی الأولق إن شئت ان أقول لقلت ولو قلت لبحت وإنی ساکت ما ترکت .(1)

ضرب المثل شماره 1017: این سخن مردم که روباه دمش را شاهد آورده است. این مثل مبتذلی در میان مردم است و در کلام ابوبکر آمده است که خطبه خواند و این گونه گفت:اى مردم، گوش‌دادن به سخن هر زن سخنگو چه معنى دارد؟! این ادعاها در زمان رسول خدا (ص) کجا بود؟ هرکس که مى‌شنود باید بگوید، و هرکس که حاضر است، باید مطرح کند که: «او روباهى است که شاهدش دم او است»!!! پرورش دهنده تمام فتنه‌ها او است؛‌ او است که مى‌گوید «شتر ما بعد از پیرى دوباره جوان شده است»!از ضعیفان کمک مى‌خواهد و از زنان یارى مى‌طلبد!مانند ام طحال (از زنان پرچم‌دار زمان جاهلیت)‌که محبوب‌ترین نزدیکان او، شایسته‌ترین فرد برای زنا بود ...
هرچند که ابوهلال با توجه به خوی سنی‌گری‌اش، مشخص نکرده است که منظور ابوبکر چه کسی بوده است؛ اما واضح است که غیر از صدیقه طاهره سلام الله علیها و امیرمؤمنان علیه السلام کس دیگری نمی‌تواند مقصود ابوبکر باشد؛ چرا که هیچیک از اصحاب که زنی نیز او را پشتیبانی کند، غیر از امیرمؤمنان علیه السلام با ابوبکر درگیر نشده است.

ابن أبی الحدید معتزلی همین مطلب را نقل و سپس به روشنی می‌گوید که مراد ابوبکر از روباه و دم او، امیرمؤمنان و صدیقه شهیده سلام الله علیهما بوده است :

فلما سمع أبو بکر خطبتها شق علیه مقالتها فصعد المنبر وقال: أیها الناس، ما هذه الرعة إلى کل قالة أین کانت هذه الأمانی فی عهد رسول الله صلى الله علیه وسلم ألا من سمع فلیقل، ومن شهد فلیتکفم، إنما هو ثعالة شهیده ذنبه، مرب لکل فتنة، هو الذی یقول: کروها جذعة بعدما هرمت، یستعینون بالضعفة، ویستنصرون بالنساء، کأم طحال أحب أهلها إلیها البغی... .ثم نزل، فانصرفت فاطمة علیها السلام إلى منزلها.قلت: قرأت هذا الکلام على النقیب أبی یحیى جعفر بن یحیى بن أبی زید البصری وقلت له: بمن یعرض، فقال: بل یصرح. قلت: لوصرح لم أسألک. فضحک وقال: بعلی بن أبی طالب علیه السلام، قلت: هذا الکلام کله لعلی یقوله قال: نعم، إنه الملک یا بنی (2)

وقتى ابوبکر، خطبه فاطمه را شنید،‌ سخنان فاطمه بر او سنگین آمده بر منبر رفت و گفت: اى مردم، این گوش‌دادن به سخن هر زن سخنگو چه معنى دارد؟!این ادعاها در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله) کجا بود؟هرکس که مى‌شنود باید بگوید، و هرکس که حاضر است، باید مطرح کند که «او روباهى است که شاهدش دم او است»!!! پرورش دهنده تمام فتنه‌ها او است؛‌ او است که مى‌گوید «شتر ما بعد از پیرى دوباره جوان شده است»! از ضعیفان کمک مى‌خواهد و از زنان یارى مى‌طلبد! مانند ام طحال (از ذوات اعلام در جاهلیت)‌که محبوب‌ترین نزدیکان او، شایسته‌ترین فرد برای زنا بود ...

سپس از منبر پایین آمده و فاطمه زهرا (علیها ‌السلام)‌ به منزلش رفت.این روایت را براى نقیب ابى یحیى جعفر بن یحیى خواندم و پرسیدم، به چه کسى کنایه مى‌زد‌؟گفت: کنایه نمى‌زد، صریح صحبت مى‌کرد!گفتم اگر صریح گفته بود، از تو نمى‌پرسیدم!خندید و گفت: به على بن ابى طالب!به او گفتم: تمام این سخنان به على بود؟در پاسخ گفت آرى اى فرزندم، بحث در مورد حکومت است!
قضاوت با شما ایا خلیفه میتواند بهمین راحتی هر چیزی به زبان براند؟آیا سنت نبوی اینگونه بوده؟ شما که اینگونه با دختر پیامبر (ص) میکنیدآیا احادیث نبوی در باره ایشان را نشندیده اید؟اگر به دختر شما کسی چنین بگوید ؟...

منابع:
(1)العسکری ، أبو هلال الحسن بن عبد الله بن سهل بن سعید بن یحیى بن مهران (متوفای395هـ)، جمهرة الأمثال ، ج 1ص 553 ـ 554، ناشر : دار الفکر ـ بیروت ، 1408هـ ـ 1988م.
(2)إبن أبی‌الحدید المدائنی المعتزلی، ابوحامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة،ج 16ص 126، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.


جمعه 91 شهریور 10 , ساعت 3:36 صبح

 

عمر: "پیرزنهای بیسواد هم از من باسوادتر هستند !!! "
علمای ثقه و مورد اعتماد ما و جمعی که نزد نواصب ثقه هستند روایت کرده اند. حتی صاحب کشاف در تفسیرش و حمیدی در (جمع بین الصحیحین) روایت نموده اند که:
روزی عمر بن خطاب خطبه می خواند گفت: هر که بر مهریه زن مغالات (زیاده روی) کند و از چهارصد درهم بیشتر مهر نماید او را حد می زنم ( تنبیه میکنم) !!! و آنچه بر چهارصد درهم افزوده باشد را داخل بیت المال می کنم !!!
پیر زنی در آنجا حاضر بود. برخاست و گفت: ای عمر! کلام تو اولی (بهتر) به قبول است یا کلام خداوند تبارک و تعالی ؟؟؟ عمر گفت: کلام خداوند. پیر زن گفت: حق تعالی در قرآن مجید فرموده که :
و ان آتیتم احدیهن قنطار افلا تاخذوا من شیئا. یعنی چنانچه کابین زنی را بار طلا قرار دادید مانعی ندارد .. (نساء /20 )

عمر گفت: کلکم افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال !!! یعنی جمیع شما فقیه تر و داناتر از عمرید حتی پیر زن در خانه ها و یا زنان مخدره در حجله ها !!!
این در حالیستکه حتی مردان آن زمان سواد نداشتند چه برسد به زنان. پس سخن عمر به این معناست که حتی زنان و پیرزنان بیسواد که در حجله هاشان هستند نیز از عمر باسوادترند !!!

منابع:

(سیره عمر ابن جوزی ص 129- تفسیر ابن کثیر ج 1 ص467 - تفسیر کشاف ج 1 ص 357 تاریخ بغداد ج3ص257 - مجمع الزوائد هیثمی ج 4 ص 284- الدر المنثور سیوطی ج 2ص 133- جمع الجوامع ج8 ص 298- فتح القدیر ج1 ص407 و...)


جمعه 91 شهریور 10 , ساعت 3:35 صبح

 

عمر: آب را داخل شراب کنید و بخورید مانعی ندارد !!! "
ابوبکر و عمر شراب میخورند (1)
یک روز ابوبکر و عمر و دیگر رفقا! در سال هشتم (سال فتح مکه و بعد از تحریم و نزول آیه حرمت شراب) در منزل ابوطلحه زید بن سهل جمع شدند و مشروب خوردند و مجلس عیشی تشکیل دادند. ابوبکر پس از خوردن شراب و مست شدن بر کشته های مشرکین جنگ بدر افسوس خورد و با اشعار کفر آمیز زیر برایشان نوحه نمود !!! :
احیی ام بکر بالسلام...........وهل لک بعد قومک من سلام
یحدثنا الرسول بان سحتا...........و کیف حیاه اصل او هشام
و ود بنو المغیره لو فدوه..................بالف من رجال او سوام
کانی بالطوی طوی بدر..............من الشیزی یکلل بالسنام
کانی بالطوی طوی بدر .............من الفتیان و الحلل الکرام
عمر نیز در آن مجلس مشروب خورد و مست کرد و همانند همکارش کفریات زیر را بر کشته های جنگ بدر نوحه سرایی نمود:
و کائن بالقلب قلیب بدر............من الفتیان و العرب الکرام
ایوعدنی ابن کبشه ان سنحیی.....و کیف حیاه اصداء وهام
ایعجز ان یرد الموت عنی.........و ینشرنی اذا بلیت عظامی
الا من مبلغ الرحمن عنی.............بانی تارک شهر الصیام
فقل لله یمنعنی شرابی..............و قل لله یمنعنی طعامی
وقتی خبر به پیامبر رسید حضرت پیامبر صلی الله علیه و اله رسید حضرت بسیار خشمگین شد و در حال غضب و ناراحتی در حالی که ردای مبارکش روی زمین کشیده میشد بدانجا تشریف برد و چیزی در دست داشت آن را بلند کرد که بر سر حضار مجلس زند آنها متفرق شدند و عمر گفت دیگر نمیخورم. (2)
مجموع حضار در آن مجلس یازده نفر بودند و ابن حجر ده نفر آنها را نام می برد به ترتیب زیر:
1- ابوبکربن ابی قحافه در سن پنجاه و هشت سالگی
2 - عمربن الخطاب در سن چهل و پنج سالگی
3- ابوعبیده جراح (گورکن مدینه) در سن چهل و هشت سالگی
4ـ ابو طلحه زید بن سهل میزبان مجلس در سن چهل و چهار سالگی
5- سهل بن بیضاء
6- ابی بن کعب
7- ابودجانه سماک بن خرشه
8- ابو ایوب انصاری
9- ابوبکر بن شغوب
10- انس بن مالک ساقی قوم ! در سن هیجده سالگی (از همه کوچکتر ! ) (3)
11- معاذ بن جبل (ابن حجر او را از قلم انداخته و در آن هنگام بیست و سه سال داشت (4).
آلوسی میگوید (5): بزرگان صحابه بعد از نزول آیه حرمت شراب در سوره بقره باز هم می آشامیدند و دست بردار نبودند و بسیاری از حفاظ و مفسرین نزول ایات حرمت شراب را در اوایل هجرت میدانند و ایه سوره مائده جهت تشدید و تاکید حرمت بود. (6)
به هر حال در نزد همه مسلم است که این دو خلیفه شراب میخوردند و عجیب تر آنکه عمر نه فقط پس از تحریم شراب از آن دست بردار نبود بلکه تا ساعت آخر مرگش شراب انگور را میخورد. عمروبن میمون گفت: ساعتی که عمر ضربت کارد به شکمش خورد برایش شراب انگور تند آوردند و آن را آشامید. (7) ونیز آمده است (8) که عمر شراب تند را خیلی دوست میداشت. او میگفت: برای رفع حرمت شراب در آن آب می ریزیم !!! و نیز میگفت: برای هضم گوشت شتر تنها شراب آنگور مفید است !!!
آری این است خلیفه مسلمین. (9)
و نیز آمده است: یک روز عمر یک عربی را که مشروب خورده و غش کرده بود با تازیانه حد شراب زد و این اجرای حد بر او به جهت مستی او بوده و نه شراب خوردن یعنی خوردن مشروب تا مستی نیاورده مانعی ندارد. (10) !
جصاص داستان جالبی دراین رابطه از عمر نقل میکند. میگوید: یک روز عربی که شراب خورده بود. عمر خواست او را با تازیانه حد بزند عرب گفت: من همان شرابی را خوردم که خودت میخوری!!! عمر شراب خود را خواست و آن را با آب مخلوط نمود و گفت: هر کس در این موضوع شک کرد آب را داخل شراب نماید مانعی ندارد آنگاه پس از اینکه عرب را حد شراب زد خودش شراب را نوشید ! (11) و از این قبیل داستانها زیاد است (12) و در همه آنها آمده که عمر می گفت: آب را داخل شراب کنید و بخورید مانعی ندارد! در حالی که شراب با آب مخلوط شود باز هم شراب است و پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمود: هر چه را که زیادی آن مستی آورد کمی آن نیز حرام میباشد خواه مستی بیاورد یا نیاورد. (13)
و نیز آورده اند یک وقتی مردم شام از سرما و سنگینی آب و بدی محصول زمین نزد عمر شکایت بردند. عمر به آنها اجازه داد که شراب را بجوشانند وقتی دو ثلث آن کم شد یک سوم باقیمانده را بیاشامند. (14)
این درحالیستکه جانشین به حق رسول الله صلی الله علیه و اله یعنی اسدالله الغالب امیرالمومنین علیه السلام در عظمت حرمت شراب میفرماید: اگر قطره ای شراب در قناتی ریخته شود و به وسیله آن قنات علفهای دشت را آبیاری کنند. و گوسفندها آن علفها را بخورند. من از گوشت این گوسفندها نمیخورم !!!

منابع:
(1) کشف الغمه امام شعرانی ج2 ص 154- احکام القران ابوبکر جصاص رازی حنفی ج1 ص 388- رسائل الجاحظ ص 34- شرح ابن ابی الحدید ج3 ص 264.
(2) البته عمر در این گفتار خود دروغ گفت و چنانکه دیدیدم از شراب دست برنداشت و تا ساعت مرگش زمانی که ضربت خورد شراب می آشامید (نوادر الاصول حکیم ترمذی ص 66- الاصابه ج4 ص22- مجمع الزوائد هیثمی ج5 ص51- فتح الباری ج10ص 30- صحیح بخاری کتاب التفسیر سوره مائده ایه حرمت شراب- صحیح مسلم کتاب الاشربه باب حرمت شراب- تفسیر الدر المنثور سیوطی ج2ص321- مسند احمد ج3 ص 181و 227- سنن کبری بیهقی ج8 ص286و 290- تفسیر ابن کثیر ج2ص93و 94) و در تفسیر طبری ج2 ص 203 و ج7ص 24 به جای نام ابوبکر "مردی" اورده و ان را تحریف و خیانت نموده است و درباره عمر نیز آقای طبری به جای عمر کلمه "مردی آورده که به مصداق مثل معروف محبت آدمی را کر و کور میکند گویا شرم داشته از اینکه نام خلفای خود را که دیگران او را به نام آورده اند به قلم بیاورد. (3) فتح الباری ابن حجر ج10 ص 30
(4) تفسیر ابن جریر ج7ص24- مجمع الزوائد هیثمی ج5ص52- عمده القاری عینی ج8 ص 598- تفسر الدر المنثور ج2 ص 321- شرح نووی در حاشیه ارشاد قسطلانی ج 8 ص 232
(5) تفسیر روح المعانی آلوسی ج2 ص 115
(6) احکام القران جصاص ج 1 ص 380- تفسیر قرطبی ج 3 ص 60- تفسیر فخر رازی ج 2 ص 229 و 231- الامتاع مقریزی 193- فتح الباری ج10 ص24- عمده القاری ج10 ص 82 - سیره ابن هشام ج2ص192- تفسیر شوکانی ج2ص71- عیون الاثر ابن سید الناس ج2ص48
(7) تاریخ بغداد خطیب بغدادی ج6 ص 156
(8) جامع مسانید ابوحنیفه ج2 ص 192
(9) به کتابهای اهل سنت مراجعه شود از جمله: السنن الکبری بیهقی ج8ص 299- محاضرات راغب ج1ص319- کنز العمال ج2ص109- جامع مسانید ابوحنیفه ج2ص190و 215.
(10) العقد الفرید ج3 ص 416
(11) احکام القران ج2 ص 565
(12) به کتابهای زیر مراجعه شود: حاشیه سنن کبری بیهقی ابن ترکمانی ج8ص306- کنز العمال ج3ص 110- سنن نسائی ج8 ص 326- کتاب الاثار قاضی ابویوسف ص 226- جامع مسانید ابوحنیفه ج2ص 192
(13) سنن دارمی ج2 ص 113- سنن نسائی ج8 ص 301 - سنن بیهقی ج8 ص 296- مصابیح السنه ج2 ص 67- تاریخ خطیب بغدادی ج3 ص 327- صحیح ترمذی ج 1ص342-
(14) سنن بیهقی ج8 ص 300 و 301- سنن نسائی ج8 ص 329- کنز العمال هندی ج 3ص 109و 101- تیسیر الوصول ج2 ص 178- جامع مسانید ابوحنیفه ج2ص 191


جمعه 91 شهریور 10 , ساعت 3:34 صبح

1-بی حرمتی عایشه به رسول الله .صلی علیه و آله 

نعمان بن بشیر صحابی روایت میکند که: ابوبکر از رسولخدا صلی الله و علیه و آله اجازه ورود خواست، پس شنید که سر و صدای عایشه بلند است و میگوید: به خدا قسم! میدانم که علی (علیه السلام) را بیشتر از من و پدرم دوست داری، دو بار یا سه بار این را گفت. ابوبکر اجازه خواست و داخل شد و خود را به عایشه رساند و گفت: ای دختر فلانه نشنوم صدایت را بر رسولخدا صلی الله و علیه و آله بلند کنی.


(اسناد حدیث صحیح است)

مسند احمد بن حنبل ج14 ص 169

1- اول اینکه رسولخدا صلی الله و علیه و آله امیرالمومنین علی علیه السلام را بیشتر از عایشه و پدرش ابوبکر دوست داشته اند. که ثابت میکند برتری و فضیلت آن حضرت علیه السلام را و نیز این ادعایی را که رسولخدا صلی الله و علیه و آله ابوبکر و عایشه را از همه بیشتر دوست داشته دروغ ثابت میکند.
2- عایشه صدایش را بر رسولخدا صلی الله و علیه و آله بلند کرده است و خداوند در قرآن در سوره حجرات آیه 2 میفرماید: لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ (صدایتان را بر صدای رسولخدا صلی الله و علیه و آله بلند نکنید).

3- و خداوند در ادامه همان آیه میفرماید: وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ (و همچنانکه بعضى از شما با بعضى دیگر بلند سخن مىگویید با او به صداى بلند سخن مگویید مبادا بىآنکه بدانید کردههایتان تباه شود).

4- خداوند در سوره النساء آیه 65 میفرماید: فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا (به پروردگارت قسم که ایمان ندارند مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند سپس از حکمى که کردهاى در دلهایشان احساس ناراحتى نکنند و کاملا سر تسلیم فرود آورند) این در حالیست که عایشه بر عمل رسولخدا صلی الله و علیه و آله اعتراض میکند و تسلیم امر آن حضرت نیست پس طبق نص این آیه هرگز ایمان ندارد، چون تسلیم امر آن حضرت نشده و حتی علناً زبان به اعتراض و سر و صدا گشوده است و آیه میگوید: در دلهایشان احساس ناراحتى نکنند و کاملا سر تسلیم فرود آورند.

5- این حدیث حسود بودن عایشه را نشان میدهد و خداوند در آیه 54 سوره النساء میفرماید: أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَآ آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکًا عَظِیمًا(آیا به کسانیکه خداوند از فضل خود عطا فرموده حسادت میورزند، در حقیقت ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنان ملکى بزرگ بخشیدیم.)


2-  پیامبر آرزوی مرگ عایشه را داشت

 

عایشه میگوید: رسولخدا (صلی الله و علیه و آله) از بقیع برگشت و بر من وارد شد و من سرم درد میکرد، و من میگفتم: ای وای سرم، پس رسولخدا(صلی الله و علیه و آله) فرمود: ای عایشه بلکه من باید بگویم ای وای سرم. سپس فرمود: چه ضرری به تو میرسید اگر قبل از من میمردی و من تو را غسل میدادم و کفن میکردم و بر تو نماز میخواندم و دفنت میکردم.


سنن ابن ماجه ص 260 حدیث 1465
آیا باز هم میتوانید ادعا کنید که عایشه زن محبوبه رسولخدا صلی الله و علیه و آله بوده؟!


3-  رسولخدا محکم با مشت به سینه عایشه زدند

عایشه می گوید: یکی ازشبهایی که نوبت من بود پیامبر به اتاقم بیاید، من خود را به خواب زده بودم، نعلینش را کنده وعبایش را انداخت و روی رختخواب درازکشید، وقتی دید من خوابم، به آرامی برخاست و آرام در را بازکرد وبیرون رفت ودر را بست و رفت، من هم لباس پوشیدم وبه دنبالش رفتم، تا به بقیع رسید، دیدم که سه باردست بلند کرد و پس ازمدتی بازگشت و من برگشتم، تند تند می رفت من هم تند تند رفتم دوید من هم دویدم و قبل از او به خانه رسیدم و خود را به خواب زدم،!! انگار فهمیده بود گفت: عایشه ترا چه شده؟ چرا نفس نفس میزنی؟ گفتم هیچ چیزی نشده! گفت: میگی یا خداوند لطیف خبیر برایم خبر دهد؟ من هم به او گفتم پدر و مادرم به فدایت بله من بودم، با تمام قدرت مشتی به سینه ام کوبید که به عقب پرتاب شدم و گفت: تو چراچنین می پنداری که خدا وپیامبرش برتو ظلم روا می دارند؟


1-آنچه از این حدیث معلوم میشود اول اینکه عایشه به خدا و رسولش سوء ظن داشته و این عدم ایمان به خدا و رسول صلی الله و علیه و آله است.

2-ثانیاً عایشه به رسولخدا صلی الله و علیه و آله دروغ گفته و دروغگو مستحق لعنت است.

3-ثالثاً عایشه زنی مومنه و محترم نبوده وگرنه رسول صلی الله و علیه و آله به سینه اش با مشت نمیزدند. چون خداوند در قرآن به رسولش صلی الله و علیه و آله میفرماید: وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ (ای رسول و بال خویش را براى مؤمنان فرو گستر)سوره حجر آیه 88


جمعه 91 شهریور 10 , ساعت 3:33 صبح

عایشه حکم رضاعه کبیر(شیر دادن زن به مردان بزرگ)

پستان دادن دختران خواهر و دختران برادر عایشه با امر او به مردان بزرگسال!!

ابی داوود در سنن خود که از صحاح سته میباشد جلد 2 صفحه 379 روایتی را در مورد رضاعه کبیر(شیر دادن زن به مردان بزرگ) نقل میکند که در قسمتی از آن آمده است:

چنانچه عایشه خود چنین میکرد؛ یعنى هر کس را که دوست داشت نزدش بیاید اگر چه بزرگ باشد، به دختران برادر و یا دختران خواهرش دستور مىداد که به آن مردان بزرگسال پستان بدهند!!! ولی سایر زنهاى پیامبر صلىاللهعلیه وآله و ام سلمه از اینکه مردی با این نوع شیردادن نزد آنها وارد شود ابا می نمودند و به احدی از مردان اجازه نمیدادند که بر آنها وارد شود الا اینکه در طفولیت شیر داده باشند. و به عائشه میگفتند: به خدا سوگند ما به جز در مورد سالم کس دیگری را ندیدیم که رسولخدا ص این را اجازه داده باشند.




سوال: آیا شما حاضرید خواهر شما، همسر شما یا مادر شما به دهن مردان بزرگ با سبیل های کلفت پستان بدهند؟؟!!


جمعه 91 شهریور 10 , ساعت 3:32 صبح

عمر  حکم سجده بر باسن

                                                                    

از جمله بدعتهای مضحک عمربن خطاب که الان می توان در نمازهای جماعت مسجد الحرام و مسجد النبی در فرقه وهابیت دید سجده بر پشت یا باسن مأمومی که در صف جلوتر حضور دارداست.


حدثنا أبو داود قال حدثنا سلام عن سماک بن حرب عن سیار بن المعرور قال سمعت عمر بن الخطاب یخطب وهو یقول یا أیها الناس إن رسول الله صلى الله علیه وسلم بنى هذا المسجد ونحن معه والمهاجرون والأنصار فإذا اشتد الزحام فلیسجد الرجل على ظهر أخیه(1)


ترجمه:از عمر شنیدم که بر روی منبر می گفت : ای مردم ، رسول خدا (ص) این مسجد را که بنا کرد ، ما و مهاجر و انصار بودیم پس اگر شلوغی به شما فشار آورد ، شخص بر روی پشت(باسن) برادر خویش سجده کند !


عبد الرزاق عن معمر عن الاعمش عن مسیب بن رافع أن عمر بن الخطاب قال من اشتد علیه الحر یوم الجمعة فی المسجد فلیصل على ثوبه ومن زحمه الناس فلیسجد على ظهر أخیه(2)


ترجمه:عمر گفت هر کس که در روز جمعه گرما بر او فشار آورد ، روی لباس خویش سجده کند ، و کسی که مردم به او فشار آوردند ( و جا برای سجده نداشت) روی پشت برادر خود سجده کند !



اسناد:
1)مسند الطیالسی  ج 1   ص 13 ش 70
2)مسند أحمد بن حنبل  ج 1   ص 32 ش 217 و همچنین سنن الکبری و مصنف عبد الرزاق  ج 1 ص 398


جمعه 91 شهریور 10 , ساعت 3:31 صبح

جهالت عمربن خطاب درباره نماز عید

... روزی عمر برای خواندن نماز عید(فطر یا قربان)خارج شد پس کسی را فرستاد دنبال ابو واقدلیثی (یکی از صحابه) تا از او بپرسد که پیامبر در مثل چنین روزی در نمازشان چه سوره هایی را می خواندند

او گفت:سوره قاف و اقتربت (سوره قمر)

جدن آبروریزی نیست!!؟که کسی خودرا خلیفه رسول خدا بداند و در خواندن یک نماز عید هم جهالت ونادانی داشته باشد.


جمعه 91 شهریور 10 , ساعت 3:29 صبح

فریاد زدن عمربن خطاب بین نماز

زمانی که پیامبر همراه با اصحاب در راه مکه مشغول نماز خواندن بودن ،چوپانی همراه گله اش از آنجا می گذشت، و ...عمر در وسط نماز فریاد کشید:ای چوپان شترهاتت را باز گردان و شتر چران هم چنین کرد.

پیامبر پس از نماز فرمودند:چه کسی در بین نماز فریاد زد؟ گفتند : عمر بود

حضرت فرمودند :ای زاده خطاب  گویا تو هیچ نمی فهمی!!؟؟ 

کنزل العمال ج8 ص208 شماره 22581


   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ